اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

مهد كودك

ميرم مدرسه ميرم مدرسه            جيبام پر فندق وپسته        پسرك من نميخوره غصه            اون ميتونه بره به مدرسه اين عكس مربوط به سال تحصيلي 90-89 روز جشن كريسمس، شما رو پاي پاپا نوئل نشستي اينجا هم با بچه ها رفته بودين سرزمين عجايب كلي خوش گذرونده بودين   امسال هم برا خودت مردي شدي و ميخاي سال تحصيلي خوبي داشته باشي در حال رفتن به مهد اينم يه عكس خوشگل با عمو حميد .ديشب عمو حميد با عمه فاطمه رفتن چين ،چقدر از الان دلمون برا عمو حميد و عمه ف...
30 مهر 1390

جشن كارنامه ها

جشن در مجتمع حيدر بابا واقع در پونك امير حسين جوني جشنه كارنامه ها خيلي بهت خوش گذشت.جشنه نيمه اول كارنامه ها بود من از پارسال كه سال 89 باشه تو رو گذاشتم مركز تخصصي دو زبانه سعادت آباد.يه دوست داشتي اسمش عرفان بود يكي هم آرتين هميشه باهم شيطنت داشتين.راستي بارمان و نگفتم خيلي دوسش داشتي هميشه باهاش بازي ميكردي خونه اشون هم رفتيم يه بار   اينم دوسته عزيزت بارمان جون كه خيلي دوسش داري ولي امسال رفته مهد راه رشد.منم اسمتو برا ساله ديگه اونجا رزرو كردم  روز جشن كارنامه ها اگه تونستي منو پيدا پيدا كني (ماماني) ورودي سالن جشن-مجتمع فرهنگي حيدربابا واقع در پونك ورودي سالن جشن بازم شادی و بوسه گل...
28 مهر 1390

ريحانه و لوز

قابل توجه ريحان عسلي و  مامانش   ديشب داشتم با دايي علي چت ميكردم .بهم گفت ميخام چنتا عكس خنده دار بهت نشون بدم همين جور عكس فرستاد، همه اش عكساي ريحاني بود تا چشم به يكي از عكسهاي ريحاني افتاد حسابي خنديدم و ....................... اولش باور كردم كه نكنه ريحاني اينجور لوز خورده و خوابش برده بعد كه عكس رو بزرگ كردم ديدم ........ حتما اين از شيطنت هاي دايي علي هست آخه از اين كارا زياد ميكنه شايد هم نه كار يكي ديگه باشه ولي خيلي عكس خنده داري شده من كه حسابي به ريحان كوچولو خنديدم ريحاني بيچاره كي اين بلا رو سرت آورده ؟؟؟؟؟؟ ولي عكست خيلي خنده داره.   ...
27 مهر 1390

بي ام و

 من كودكي هوشيارم آماده و بيدارم از روي عشق و ايمان از سرزمين ايران مي كنم پاسداري با جان و جان نثاري با قلم و تفنگم با دشمنان مي جنگم عزيز دلم ديروز كه اومدم مهد كودك دنبالت خاستيم برگرديم خونه حرفاي جالبي زدي منم تصميم گرفتم اين اتفاق جالب رو توي وبت ثبت كنم .سر خيابون وايساده بوديم  تا ماشين بگيريم بريم خونه عصر كه ميشه ميدونه كاج يكم شلوغ ميشه ترافيكه كوچيكي ميشه يه وقتايي.ماشينا آروم آروم ميرفتن منم كه اصلا حواسم به چيز خاصي نبود فقط منتظر ماشين بودم . زماني كه بابايي رفته بود قشم برات كلي خريد كرده بود شما هم كه عاشق ريموت و سوئيچ ماشيني بابايي هم برات يه ريموت دسته كليدي آورده بود كه روش آرم بي ام و ...
26 مهر 1390

تولد ارسام

خورشيد خانم سكه  طلاي آسمونه براي زمين مادري خوب و مهربونه زمين ما با نور اون گرم ميشه دل زمين با نور اون نرم ميشه خداي پاك خالق آسمانها خالق هم زمين و هم زمانها خورشيد خانم چشمه ي نور را آفريد با نور او از دل خاك ، گياه و گل آمد پديد شكر مي كنيم خدا ي مهربون را داده   به ما زمين  و آسمون  را پسر گلم هفته گذشته دوشنبه تولد يكي از بچه هاي كلاس موسيقي (ارسام جون) بود كه مامان نازيش يه جعبه شيريني آورد سر كلاس.البته بين استراحت بود كه تولدشو بهش تبريك گفتيم وبعد با همه بچه ها يه عكس يادگاري انداختين       و بعد از عكس گرفتن شم...
24 مهر 1390

رفتن به پارك

  پاييزه پاييزه برگ از درخت مي ريزه هوا شده كمي سرد روي زمين پر از برگ ابر سياه و سفيد رو آسمان را پوشيد دسته دسته كلاغها مي روند به سوي باغها همه مي گن به يك بار غار و غار و غار و غار   عزيزه دلم ديروز بعدازچند روز كه به شدت مشغله داشتم تصميم گرفتم شمارو به پاركي كه نزديكه خونمون هست ببرم.   در راه رفتن به پارك بوديم كه فروشنده سوپرماركت كنارخونمون يه هاپو كوچولويي داشت اونو آورده بود پارك برا خودش بازي كنه شما هم خيلي هاپو كوچولوها رو دوست داري از دور وايسادي نگاش كردي  به من ميگفتي مثله او داگيه تو ميس شان د شيپه(ايتس شان د شيپ منظورت بود)منم گفتم نه اون سگه گله است با اين هاپو ك...
22 مهر 1390

روزگار سپري شده

باز با دست كوچكت، امروز میروی تا مداد برداری می نویسی تو؛آب ، بابا، نان باز انگار، مشق شب داری شعرهای كتاب را از حفظ با صدای بلند میخوانی خوش به حالت كه یاد می گیری درس امروز را به آسانی درسهای كتاب می گویند: ژاله گلدان پر گلی دارد ژاله هر روز توی گلدانش آب را قطره قطره می بارد میروی در حیاط و می كاری توی گلدان خود ، گل لاله كاش گلدان كوچكت می شد مثل گلدان پر گل ژاله   به همين سادگي روزگار ميگذره الان ديگه امير حسين من برا خودش مردي شده واقعا تا چشم رو هم بزاريم روزگار سپري شده اينم نتيجه شيطنت، داشتي با خاله ستايش جونت بازي ميكردي كه بالا ابرو راست خورد به لب طاقچه خونه پدر جونينا و شكست 4 تا بخيه خوردي واي وقتي دا...
22 مهر 1390

اميرحسين و ماجراهاي ماشين

پشت کوه دوباره خورشید خانوم در اومد با کفشای طلا و  پیرهنی از زر اومد   آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید ستاره ها رو آروم از توی آسمون چید   با دستای قشنگش ابرا رو جابه جا کرد از اون بالا با شادی  به آدما نیگا کرد   دامنشو تکون داد رو خونه ها نور پاشید آدمها خوشحال شدن خورشید بااونها خندید... سلام به همگي شما دوستان عزيز ببخشيد كه من اينقدر دير دارم آپ ميكنم خيلي سرم شلوغ بود اين روزها اصلا فرصتشو نداشتم ولي در عوض يه عالمه مطلب دارم كه بايد كم كم اونا رو آپ كنم.خواهرم توي يه از عنوانهاي وبلاگش www.raihane.niniweblog.com كه فكر كنم عنوانش ري...
19 مهر 1390
1